عــــــــاشق تنـــــــــهــــا

میخواهم تنها باشم

  رسم دیرینه عاشقا رو خوب ادا کردی… منظورم چیه؟ بی وفایی در عشق را میگم که تو در حق عاشقت ادا کردی… بهت بر خورد!؟ تو به این تنها گذاشتنم چی میگی؟ قسمت و تقدیر لابد… ول کن تو رو خدا این حرفا رو دیگه خریداری نداره… یه حرف تازه تر بگو… بلد نیستی من بگم… پس خوب گوش کن… آرمانی که تو دلم داشتم بر آورده نشد… آرزوی رسیدن به تو برای همیشه در دلم خاموش شد… نمی دونم شاید هم حق با تو باشه و سرنوشتمون باید همین جوری رقم می خورد… باید بگم لعنت به این سرنوشت… چه زود یادت رفت دوستیمون… خدایش من که حسود نیستم تو خوشبخت بشی… ولی دلم می خواست فراموشم نکنی… من دوباره یه روز می بینمت اون روز چه جوری تو چشم من نگاه میکنی…؟ تو میدونی درد جدایی چیه؟ میدونم اگه دوباره ببینمت دیگه بی توجه از کنارم رد میشی…! آخه من کهنه شدم واست… شاید دیگه نشناسی منو! تو یه عروسک دیگه داری که با احساساتش بازی کنی…عشق من عروسک جدید مبارک… خدا کنه قدر اونو بدونی تا مثل من نشه… میدونم که میدونی قدرشو… چون عشق پاک من تجربه خوبی برات بود… من باید به تنهایی تاوان عشق را پس بدم… من باید در سکوت لحظه ها بشکنم و صدای شکسته شدنم را جز خودم هیچ کس تا حالا نشنیده و نباید بشنوه… می خوام حالا که رسوای عشق شدم دیگه رو به خاموشی برم… دیگه آه و افسوس هم فایده نداره… دیگه عشق واسم رنگ خاکستری شده… دیگه رنگهای روشن عشق به سوی من نمیاد…بعد رفتنت دوست ندارم کسی تو خلوت لحظه هام بیاد… آخه همیشه تو در یادمی… می خوام تنها باشم تنهاترین تنهای دنیا


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, ] [ 16:38 ] [ امید ] [ ]

تنهاییم را با تو قسمت می کنم


 تنهاییم را با تو قسمت می کنم

سهم کمی نیست

گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی

غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصل ها را بر سفره رنگین خود بنشانمت

بنشین

غمی نیست

حوای من بر من مگیر این خود ستایی را که بی شک تنها تر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست

آیینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفته ام

تا روشنم شد در میان مردگان همدمی نیست

همواره چون من نه

فقط یک لحظه خوب من بیندیش

لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست

من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم

شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست

شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را در دست های بی نهایت مهربانش مرهمی

شاید و یا شاید

هزاران شاید دیگر اگرچه اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, ] [ 16:24 ] [ امید ] [ ]

متن عاشقانه

 هوا سنگین بود ، نفسهایم به سختی بالا می آمد ،

دل آسمان هم مانند دل من گرفته بود ؛
 کاش بغض آسمان بترکد تا مثل بغض من آزارش ندهد .

دلش پر بود ، داشت میغرید ، انگار از همه گلایه داشت ،

 میخواست خود را خالی کند ؛

خوش بحال آسمان ، خود را چه راحت خالی میکند  ،

چه راحت میگرید و چه راحت آرام میشود ؛

کاش چشمانم آسمانی بود ؛

تمام فضای جنگل پر بود از آواز باران ؛

گاه گاهی صدای کوفتن نوک دارکوبی به تن خسته درختی

کهنه به گوش میرسید.

آسمان هنوزم گریه میکرد ، انگار تمامی نداشت .

من هم بارانی شدم ، بغضم را شکستم ، چشمانم را آسمانی کردم ،

فریاد زدم ، دلم را از گلایه ها خالی کردم ،

دلم را با دل آسمان پیوند زدم  .

حال هردو  آبی شدیم ، کینه ها را پاک کردیم و آرام گرفتیم


برچسب‌ها:
[ شنبه 4 شهريور 1391برچسب:, ] [ 10:34 ] [ امید ] [ ]

پسر عاشق

  دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از ان وارد می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خودش گفته بود که شاید پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ولی در برابر تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا جوابهای بی سر و ته که خود پسر هم به احمقانه بودنش انها اعتراف داشت تحمل دختر تمام شده بود به پسر گفت که دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از زندگی اش خارج شود به نظر دختر پسر خاله اش که هر روز به عیادتش امده بود با دسته گلهای زیبا بیشتر از پسر لایق دوست داشتن بود دختر در حالت عصبی به پهلوی پسر ضربه ای زد زانوهای پسر لحظه ای سست شد و رنگش پرید چشمهایش مثل یخ بود ولی دختر متوجه     نشد چون دیگر رفته بود و پسر را برای همیشه ترک کرده بود .                                                      
دختر با خود فکر می کرد که چه دنیای عجیبی است در این دنیا که ادمهایی مثل ان غریبه پیدا می شوند که کلیه اش را مجانی اهدا می کند بدون اینکه حتی یک تومان پول بگیرد و حتی قبول نکرده بود که دختر برای تشکر به پیشش در همین حال پسر از شدت ضعف روی زمین نشسته بود و خونهایی را که از پهلویش می امد پاک می کرد و پسر همچنان سر قولی که به خودش داده بود پا بر جا بود او نمی خواست دختر تمام عمر خود را مدیون او بماند ولی ای کاش دختر از نگاه پسر می فهمید که او عاشق واقعی است


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, ] [ 12:11 ] [ امید ] [ ]

عشق گمشده

   اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, لباسهام رو عوض کردم و بعد بهش گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟! اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی.اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک می ریخت, می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟ اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم, چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم"دوی" شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم....


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, ] [ 12:1 ] [ امید ] [ ]

اموختم که...

 

 

 آموخته ام که ؛ وقتی با کسی روبرو می شویم ؛ انتظار " لبخندی " از سوی ما دارد .

آموخته ام که ؛ لبخند ارزانترین راهی است که می توان با آن نگاه را وسعت بخشید .

آموخته ام که ؛ باد با چراغ خاموش کاری ندارد .

آموخته ام که ؛ به چیزی که دل ندارد ، نباید دل بست .

 آموخته ام که ؛ خوشبختی جستن آن است نه پیدا کردن آن

 

 

 

 

 


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, ] [ 23:28 ] [ امید ] [ ]

اگه تو نباشی ...

 

 

اگر تو نباشی: بی تعارف و مبالغه بگم همه چیز طعم زهر را خواهد داشت حتی عسلی كه از همه به گل سرخ شبیه تر است

 

اگر تو نباشی: از اینجا میروم و آسمان را هر چند شیرین و شفاف با خود نمی برم آنقدر دور میشوم كه نسیمی از كنارم عبور نكند و چشمم به چشم ستاره ای نیفتد

 

اگر تو نباشی: نه شعر می گویم نه با ماهی ها حرف میزنم نه شبها به آغوش ستاره ها پناه میبرم فقط صبح تا شب خاطرات صدفهای شكسته را مرور میكنم تمام این باغ ها . شقایق ها. سنجابهای بازیگوش . رودهای پر جنب و جوش . اقیانوس های آرام و دیوارهای بی بام با توست كه زیباست

 

اگر تو نباشی: چه خواب باشم چه بیدار حتم دارم روزگار تكه كاغذی هست افتاده در گوشه خیابانی دراز خیابانی كه پای هیچ عاشق به آن باز نشده است

 

اگر تو نباشی : چه در كنار پنجره بایستم چه در شبستانی نمورو بی نور بنشینم اشتیاقی برای دیدن آفتاب ندارم و دوری تو را حتی به اندازه ی یك نفس كشیدن تاب ندارم

 

پس چرا رفتی و منو با كوله باری لز غم تنها گذاشتی چرا جوانه عشق را در دلم خشكاندی

 


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, ] [ 23:20 ] [ امید ] [ ]

مطلب ارسالی از غزل جون

لطفا تا آخرش بخونید تا متوجه عشق پسر به دختر مورد علاقه اش بشوید



1- محبت شدیدی که صادقانه به تو ابراز میکردم
2- دروغ و بی اساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو
3- روز به روز بیشتر می شود و هر چه بیشتر تو را می شناسم
4- به پستی و دورویی تو بیشتر پی میبرم و
5- این احساس در قلب من قوت میگیرد که بالاخره روزی باید
6- از هم جدا شویم و دیگر من به هیچ وجه مایل نیستم که
7- شریک زندگی تو باشم و اگرچه عمر دوستی ما همچون عمر گلهای بهار کوتاه بود اما
8- توانستم به طبیعت پست و فرومایه تو پی ببرم و
9- بسیاری از صفات ناشناخته تو بر من روشن شد و من مطمئنم
10- این خودخواهی ، حسادت و تنگ نظری تو را هیچ کس نمیتواند تحمل کند و با این وضع
11- اگر ازدواج ما سر بگیرد ، تمام عمر را
12- به پشیمانی و ندامت خواهیم گذراند . بنابراین با جدایی ازهم
13- خوشبخت خواهیم بود و این را هم بدان که

14- از زدن این حرفها اصلا عذاب وجدان ندارم و باز هم مطمئن باش
15- این مطالب را از روی عمق احساسم مینویسم و چقدر برایم ناراحت کننده است اگر
16- باز بخواهی در صدد دوستی با من برآیی . بنابراین از تو میخواهم که
17- جواب مرا ندهی . چون حرفهای تو تمامش
18- دروغ و تظاهر است و به هیچ وجه نمیتوان گفت که دارای کمترین
19- عواطف ، احساسات و حرارت است و به همین سبب تصمیم گرفتم برای همیشه
20- تو و یادگار تلخ عشقت را فراموش کنم و نمتوانم قانع شوم که
21- تو را دوست داشته باشم و شریک زندگی تو باشم .

 

 

 

و در آخر اگر میخواهی میزان علاقه مرا به خودت بفهمی از مطالب بالا فقط شماره های فرد را بخوان!!!

  با تشکر از غزل جون که این مطلبو گذاشت



برچسب‌ها:
[ 5 تير 1391برچسب:, ] [ 15:50 ] [ ] [ ]

اخرین نامه

   شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, ] [ 15:43 ] [ امید ] [ ]

ستاره کاغذی

 

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد… پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت. دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.

 

 


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, ] [ 15:25 ] [ امید ] [ ]

عشق همراه دیوانگیست

 در زمان های دور که هنوز پای بشر به زمین باز نشده بود ،عشق،تنفر،دروغ،مهربانی و دیوانگی در حال بازی بودند.

عشق گفت :بیایید قایم باشک بازی کنیم.

همه قبول کردند.دیوانگی گفت : من میشمرم 1 ،2 ، 3 ، 4 .تنفر به اعماق آب ها رفت.دروغ که میگفت جنگل میره ، به بیابان رفت . مهربانی به زمین آمد.حسودی خودشو توی آسمون ها پنهان کرد . خلاصه هر کدام یه جایی رفتند .،فقط عشق مانده بود .

/48 ، 47، 46،45 .../عشق خودشو میان یک دسته گل سرخ قایم کرد .دیوانگی بعد از چند دقیقه همه را پیدا کرد جز عشق ! یعنی عشق کجا رفته بود ؟ هر جا را که گشت ، اثری از عشق نیافت . تا اینکه حسادت حسودیش گرفت و گفت : عشق میان آن دسته گل سرخ پنهان شده .

دیوانگی هم یک شاخه از درخت را برداشت و در لای شاخ و برگ گل های سرخ فرو برد .

ناگهان فریاد عشق به هوا برخاست ! همه مات و مبهوت به طرف گل های سرخ نگاه میکردند . عشق ، دستش را روی چشمش گذاشته بود و خون از لابه لای انگشتانش جاری بود . دیوانگی به خود آمد و از عشق عذر خواهی کرد و گفت :من در قبال چنین کاربدی که انجام داده ام چه کنم تا تو را راضی کنم؟

عشق گفت : فقط هر جا خواستم بروم ، تو مرا همراهی کن تا به زمین نیفتم .

از آن به بعد این عشق و دیوانگی هستند که به قلب تمام آدم های عاشق سرک میکشند


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, ] [ 15:20 ] [ امید ] [ ]

اثبات عشق

 پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه

زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز

علی نشست رو به رومو

گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که

دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس

راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…

گفتم:تو چی؟گفت:من؟

 


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, ] [ 15:47 ] [ امید ] [ ]

 یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،

داستان کوتاهی تعریف کرد:


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, ] [ 17:51 ] [ امید ] [ ]

دخترک عاشق

   سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا ۳ روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و

گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

 

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق… ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, ] [ 18:54 ] [ امید ] [ ]

داستان عاشقانه غمگین


این داستان مربوط به من نیست. من اینو تو یک وب خوندم

 شهریور 1381 بود که با یه دختر آشنا شدم . از راه تلفن . آخه اونقدر مغرور بودم که هیچ وقت غرور مردونم بهم اجازه نمی داد که از راه متلک بار کردن دخترا توی خیابون برای خودم دوست پیدا کنم . هر چند که به خاطر این غرور 3 سال توی غم عشق دختر همسایمون سوختم و با اینکه می دونستم اونم منو می خوادولی هیچ وقت به خودم اجازه ندادم که برم باهش حرف بزنم . از آخر هم پرید و رفت روی بوم یه نفر دیگه نشست . شاید اسم این غرور دیونگی باشه . اما این من بودم . من ...

 
بالاخره بعد از چند سال از آخر 21 شهریور با یه دختر مظلوم و معصوم و قد کوتاه آشنا شدم . اونقدر دوستش داشتم که وقتی براش خواستگار اومده بود و من اول بخاطر مشکلات مالی و خانوادگی می دونستم نمی تونم فعلا بگیرمش جواب رد بهش دادم نتونستم دوریش رو تحمل کنم یک ماه مونده به عقدش بهش گفتم که می خوامش . اما ای کاش می فهمیدم که جواب مثبتی که بهم داد از ته دل نبود بلکه از روی احساسات مقطعیش بود . احساسی که نیمی از اون در گرو اون یکی رقیب بود . رقیبی که بعد از بهم خوردن قرارشون افسردگی گرفت . اما چه میشه کرد ؟ منم این وسط عاشق بودم و تقصیری نداشتم .
 
ماهها با هم خاطرات گوناگونی داشتیم . خاطرات خوب و شیرین . خنده و دعوا . قهر و آشتی . منت کشی نوبتی و ...

 


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, ] [ 17:25 ] [ امید ] [ ]

دوست دارم ...

 


( د ) : داشتن تو ، حتی برای لحظه ای ، به تمام عمر بی کسی ام می ارزد . همچون دیوانه ای که لحظه ای داشتن را در تمام رویاهایش باور می کند .

 

( و ) : وابسته ی تپش های قلب عاشقت هستم که به روح ساکن من حیات می بخشد .

 

( س ) : سرسپرده ی برق نگاه توام ، لحظه ای که مرا در آغوش گرمت میهمان کنی .

 

( ت ) : تک ستاره ی شبهای بی فانوسم شدی روزی که از خدا تکه ای نور طلب کردم . 

 

( ت ) : تپش های قلبم در گرو عشق توست که در رگهای زندگیم جاریست .

 

( د ) : دوری از تو را باور ندارم ، حتی در رویا ، که من ذره ای از وجود عاشقت گشته ام .

 

( ا ) : آرام دل بیقرار و عاشقم در چشمان روشن تو موج می زند ، وقتی به دریای نا آرام اشکهایم می نگری .

 

( ر ) : راز مرگ دلتنگی هایم ، روزیست که دستان گرم تو پناه دستان سرد و بی نصیبم باشد .

 

( م ) : مهتاب می سوزد ، تا ابد ، در آتش عشقت . که درد را به جان خریده است در بازار عاشقی .


برچسب‌ها:
[ جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, ] [ 15:56 ] [ امید ] [ ]

به سلامتی ...

 

  

* به سلامتي کسي که وقتي بردم گفت :
اون رفيــــــــــــــــــــــــق منه .......
وقتي باختم گفت : من رفيـــــــــــــــــــــــــــقتم ......


*به سلامتي درياچه اورميه... 
نه بخاطر اينكه مظلومه فقط به خاطر اينكه هيچ وقتي اجازه نداد كسي توش غرق بشه...


*به سلامتي‌ اون بچه‌اي که شيمي‌ درماني کرده همه ی موهاش ريخته،
به باباش ميگه بابا من الان شدم مثل رونالدو يا روبرتو کارلوس؟
باباش ميگه قربونت برم از همه اونا تو خوش تيپ تري ....


*به سلامتي همه اونايي که خطشون اعتباريه ولي معرفتشون دايميه!

 

*به سلامتي اونايي که به پدر و مادرشون احترام ميذارن و ميدونن تو خونه اي که
بزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نميشوند .

 

*به سلامتي همه باباهايي که رمز تموم کارتهاي بانکيشون شماره شناسنامشونه...

 

*به سلامتي مادر که بخاطر ما هيكلش به هم خورد.


*به سلامتي کسي که ديد تو تاکسي بغليش پول نداره
به راننده گفت :پول خورد ندارم مال همه رو حساب کن....!


* به سلامتي بيل!
که هرچه ‌قدر بره تو خاک، بازم برّاق‌تر مي‌شه.


* به سلامتي سيم خاردار!
که پشت و رو نداره


* به سلامتي اوني که بي کسه، ولي ناکس نيست


* به سلامتي اوني که باخت تا رفيقش برنده باشه


* به سلامتي آسمون که با اون همه ستاره اش يه ذره ادعا نداره
در حالی که يه سرهنگ با سه تا ستاره اش دهن عالم و آدمو سرويس کرده


*به سلامتی‌ اون پسری که وقتی‌ تو خیابون نگاهش به یه دختر ناز و خوشگل میفته بازم سرشو میندازه پایین و زیر لب میگه: اگه آخرشم باشی‌... انگشت کوچیکهٔ عشقم هم نیستی


* به سلامتی اونایی که
چه عشقشون پیششون باشه چه نباشه چشمشون مثل فانوس دریایی نمی چرخه...* 
به سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها و مشکلات به جای اینکه ترکمون کنن درکمون میکنن...

 

* به سلامتی مداد پاک کن
که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه...

 

* به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست
ولی هنوزم شکستن بلد نیست...

 

*به سلامتی مادر...
که وقتی غذا سر سفره کم بیاد اولین کسی که از اون غذا دوس نداره خودشه...

 

*به سلامتی حلقه های زنجیر که زیر برف و بارون میمونن زنگ میزنن ولی هم دیگه رو ول نمیکنن

 

* گل آفتابگردان را گفتند: چراشبها سرت را پايين مي اندازي؟ گفت :ستاره چشمک ميزند، نميخواهم به خورشيد خيانت کنم..........

به سلامتي همه اونايي که مثل گل آفتابگردان هستند

 

 

 *من و شب و ستاره سه تا باهم رفيق شديم اما هر شب كه نگاه ميكنم يا ستاره نيست يا من.

 سلامتي شب كه حتي اگه ما نباشيم شبشو با ما صبح ميكنه.


 

* به سلامتي كاغذ كه با اون همه خط و اون همه زخمي كه قلم رو دلش ميذاره ،

 درد منو تو  خودش ميريزه.

 


* به سلامتی اونی که بی کسه ولی ناکس نیست.


 

*ميگن واسه كسي بمير كه برات تب كنه اما مادر من از بچگي تا الان صد بار تب كرد با

 اينكه من يبارم براش نمردم هزار بار برام مرد. سلامتي همه ي اونايي كه واسه مادرشون

 مردند.


 

*به سلامتی لرزش دست های پیر پدر


 

*کمپوت باز کردیم بخوریم ، به مامانم میگم : مامان فکرکنم مزش عوض شده ...

میگه : آره .... میگم : بریزمش دور ؟

میگه : نه بزار تو یخچال بابات میاد میخوره !!!!به سلامتی همه باباها..

 

 

 

 

 


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, ] [ 20:59 ] [ امید ] [ ]

زندگی

 

 زندگی، زندگی نو بودن است، زندگی غير قابل پيش بينی بودن است، زندگی لحظه ای خنديدن و لحظه ای ديگر گريستن است

 

زندگی با تو بودن است، زندگی عشقت را به دل داشتن است، زندگی برای من، با تو بودن است

 

زندگی بودن در اين لحظه است، زندگی ديدن آينده اما در آن غرق نشدن است، زندگی فراموش کردن گذشته اما از آن درس گرفتن است

آن که مي گويد زندگی گذشته است مرده، آن هم که مي گويد زندگی در راه است باخته، زندگی اکنون است، همين لحظه زندگيست

آری زندگی این است


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, ] [ 20:42 ] [ امید ] [ ]